بچه رزمنده های 15 و16 ساله بسطام در جنگ کردستان سال62
شبکه خبر
شهرستان نمونه گردشگری بسطام وحومه

امروز صبح زود پس از نماز دیگه نخوابیدم کمی به سایتهای خبری سرزدم وداشتم به یکی از مسئولین  کرد که این روزها خبررسان شده فکر میکردم یادم اومد از خودمون سال 62 بچه های بسطام که الان وقتی عکسها رو نگاه میکنم میبینم بزرگترمون دایی بشیر بوده و بقیه توسن وسال 15 و16 بیشتر نبودیم این خاطره رو میگم برا بچه های هم سن وسال اون روز خودم یعنی 15 و16 ساله های بسطام امروزمون بخونن ببینن هم سن و سالاشون اون روز کیا بودند وچه ها کردن.

 

اول یادی میکنم از شهدامون شهید حمید متحدی . علیرضا نوروزی . حسن متحدی. مرحوم حسین زاهدی که امروز در عالم خاکی ما نیستند هرچند زنده اند و درنزد پروزدگار متنعمند.

 

بچه ها اون موقع ها توبسطام خودمون اونقدر برف میومد که برای رفتن مدرسه مجبور بودن بزرگترها قسمتهایی از کوچه رو دالان درست کنن تا ما بتونیم به مدرسه بریم دالانی از برف یعنی مثلا توکوچه حاج صفرعلی خودمون از بس برف میومد وما نمیتونستیم راحت بریم مدرسه 17 شهریور توکوجه چند جاش رو دالان درست میکردن بابازکردن برف ها تا ما بتونیم بریم مدرسه یادش بخیر اینها رو گفتم تا شما بدونین این بسطام اون روز بود خالا تا بماند کردستان .

 

توکردستان سرما بیداد میکرد و دست برقضا قرعه جنگ درکردستان شهرستان بانه روستای کوخان به نام بچه های 15و16 ساله بسطام ما افتاده بود . من میگم کردستان شما میشنوید کردستان

کردستان نگو منطقه مظلومی که پایگاه ضد انقلابیون کومله ودموکرات بود واگه حواست جمع نبود به چشم بهم زدنی سرتو این نامردها میبریدندکما اینکه سر خیلی ها روهم بریدن.

 

خوب توروزگاری که سر میبریدند وجاده ها کلا شبها دردست ضد انقلاب بود وفقط روزها بچه های ژاندارمری  توجاده ها امنیت جاده ها رو تامین میکردند ما بچه های بسطام نصیبمون شد زیارت کردستان .

از کوچه حاج صفر علی من بودم و علی احمدی وعلیرضا اسکندری و غیاثی و از کوچه قلعه حمید قتولی و از کوچه سراب غیاث الدین وحسن متحدی از کوچه پایین هم حمید متحدی و از دیگر بچه ها هم علیرضا نوروزی وفکر کنم احمد سعیدی هم باما بود .

 

خاطره از این جبهه که فکر کنم با آموزشی نزدیک به 6 ماه طول کشید زیاد دارم واگه خدا توفیق بده برا بجه های امروزی گه گداری خاطراتی رو از کردستان میگم امروز میخوام یه خاطره از همین زمستون کوخان بگم.

 

روستای اون روز کوخان که مابین جاده بانه وسردشت واقع بود روستای کوچکی بود اما موقعیت مهمی بود برای حفاظت از جاده وتامین امنیت خط مواصلاتی بانه وسردشت درکنار پایگاه ماهم بچه های ژاندارمری پایگاه شهید جلالی مستقر بودند .

هواهم که گفتم چقدر سرد بوده ووقتی که میخواستی بری توهوای آزاد ظرفها رو بشوری دستات خدا میدونه یخ میزد وبرای مدتی بی حس میشد وتنها وسائل گرمایی ما هم چن والور بود اونم بعضی موقع ها نفت نبود بعضی وقتها هم فتیلش خراب بود .

توسنگر نگهبانی هم از ترس اینکه سرمون رواز دست ندیم مجبور بودیم بیدار باشیم وبا چشمان باز همه طرفمون رو بپاییم . بچه ها کردستان جنگش یه تفاوت مهم با دیگر جبهه ها داشت  اونم همین بود که دشمن حتی پشت سرت هم حضور داشت مثل جنوب  نبود که دشمن روبروت باشه براهمین پس باید بیشتر هوشیار بودی و

پس توستگر هم اگه گرمت میکرد خوابت میبرد اونوقت ممکن بود که هزار اتفاق نه فقط برا خودت بلکه برای منطقه بیفته مچبور بودی با سرما کنار بیایی مثل بید بلرزی ولی درمقابل دشمن نلرزی.

همه اینها رو گفتم تا بهتون یه خاطره از شهید حسن متحدی تعریف کنم واینو تقدیم میکنم اول به خانواده محترم شهید ودوم به بچه رزمنده های قدیم بسطام که شاید کسی تا امروز که اسمشون رو آوردم ( مثل مرحوم حسین زاهدی) کسی فکر نمیکرد اینها هم روزی توجبهه بودن وبرا بسطام افتخار آفریدین وسوم تقدیم به بچه های عزیز 14 و15و16 ساله های امروز بسطاممون:

مابسبب اینکه نیرو کم داشتیم بعضی موقع ها میبایست 4 ساعت بخواب ودو ساعت نگهبانی میدادیم . البته بعضی موقع ها.  حالا شما دوست عزیزمن فرض کن ساعت 12 شب نگهبانی شروع میشد دراوج سرما وساعت2 صبح تموم میشد همه سریع میباست میومدیم تواستراحتگاهامون و تاساعت 6 استراحت میکردیم دوباره میرفتیم نگهبانی .

خوب سریع پستها رو تحویل نفر بعدی میدادیم خودمون رو به محل استراحت میرسوندیم کیسه خوابها رو باز میکردیم و تا آخر زیپشو میکشیدیم که با دم وبازدم کردن هم دست وپامون گرم بشن وهم آروم آروم خوابمون ببره . بچه ها تواین فرصت 4 ساعته کی ازخواب بدش میومد! شهید حسن متحدی فخر کوچه سراب بسطام تنها کسی بود که میرفت تواون سوزوسرما وضو میگرفت وحتما دستاش بیشتر یخ میزد و میومد وتازه شروع میکرد بخوندن نماز شب . حسن متحدی این شده بود کار همیشگیش واگه پست نبود از استراحتش میزد وتازه شروع میکرد بخوندن نماز شب اونم در زمستان کردستان من که میدیم حسن دیر کرده ونیومده سرکی به بیرون میکشیدم ومیدیدم داره وضو میگیره آروم میدومد ویه گوشه ای بدون اینکه مزاحم کسی بشه یااینکه بخواد کسی بفهمه نماز شبش رو میخوند .  درود وسلام خدا بر تمام پدران ومادران شهدا که این عزیزان رو تربیت کردن ودرود بر شهیدانی  که درکوخان حضور داشتن علیرضا نوروزی /حمید متحدی

 

 

پس همه بیادشون وبیاد مرحوم حسین زاهدی فاتحه ای براشون میخونیم واگه خداخواست بازم از کوخان براتون خاطره میگم.

 

زنده وسرحال باشین نوجوان های امروز بسطام ومنطقه بزرگ بسطام

یادی که دردلها هرگز نمیمیرد       یاد شهیدان است                        راوی:                       محمد فردوسیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:,
ارسال توسط ناشناس
آخرین مطالب